چشم دیدن ...
تو را در کنار من ندارند...
نمیتوانند ببینند ...
که اینگونه دوستت دارم!
نمیتوانند ببینند و سکوت کنند ..
همین خوب است،
همین حسود بودنِ آدمهایِ
دور و برمان،
که مُـصرم میکنند برای
بیشتر و
بیشتر و
بیشتر
"دوست داشتنت" !
کاش گفته بودم
بودنت را دوست می دارم
کاش گفته بودم
بی تو بودن
آسان نیست
کاش میدانستی
در هر عبورم از اینجا ، برایِ تو شعری سروده ام
شعرها سروده ام از پیشانی بلند و از چشمهای شرقی تو
آیا ما ترسیده بودیم؟
آیا این عشق باید سر به مهر می ماند؟
کاش پرسیده بودم در انتظار چه هستی
من که طاقت رفتنم نبود، کاش مانده بودم
کاش در چشمهای تو خیره می شدم
کاش اسارت در دست ها تو را بر فرار ترجیح داده بودم
کاش می دانستی
کاش همه اینها را گفته بودم ....❤️
حالِ خرابِ
حضرتِ پاییز مالِ من
شأنِ نزولِ
سوره ی باران به نامِ تو
تنها نه من
به مهرِتو آذر به جان شدم
دلتنگیِ
دقایقِ آبان به نامِ تو....
چنان دل بسته ام کردی ،
که با چشم خودم دیدم
خودم میرفتم اما ،
سایه ام با من نمی آمد.
تو بهترین آرزوی منی
نباشی بی تو میمیرم
بی روح میشه دنیا من
این دیووونه دوستت داره هنوز
روز های این دیووونه رو هم رنگ تاریکی نکن
مسیر غصه هات با راه دلم یکی نکن
ای بهترین بهونه من
دلـم"
بهــانه ی "تـــو" را دارد!
تــــو می دانــی بهانه چیست؟!
بهــانه...
همان است که شب ها خواب از چشم من می دزدد...
بهــانه ...
همان است که روزها میـان انبـوهی از آدم ها،
چشمانم را پـــی تو می گرداند.
بهــــانه...
همان صبری است که به لبانم سکـــوت می دهد
تا گلایه ای نکنم از "نبـودنت"
قشنگ ترین بهانه ی منی
با فکر تو راهی میشم تو هر خیابون
دنبال رد پای تو به زیر بارون
این شهر بعد تو برام بدجوری سرده
نیستی و این دوری منو دیوونه کرده
نیستیو خاطرت هنوز برام عزیزه
اون کوهی که پشت تو بود داره میریزه
بعد تو من تنهاترین آدم دنیام
ﺩﻟـﻢ ﺗﻨﮓ ﺷـﺪﻩ ﺑﺮﺍیت ……
ﺍﻣﺎ ﻧﻤﯽ ﺷـﻮﺩ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺑﮕﻮﯾـﻢ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺩﻟﺘﻨـــــﮕﯽ
ﺩﻟﺘﻨـــــﮕﯽ ﺭﺍ ﻧﺸﺎﻧﺖ ﻣﯽ ﺩﻫــﻢ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻧﻮﺷﺘـﻪ ……
ﺟﺎﯾﯽ می گـذﺍﺭﻡ ﮐـﻪ ﺷﺎﯾـﺪ ﯾـــــﮏ ﺭﻭﺯ ﺍﺯ ﺁﻥ ﮔـﺬﺭ ﮐﻨﯽ ﺑﺨﻮﺍﻧﯽ …..!!!
ﻭ ﮐﺎﺵ ﺑﺪﺍﻧـﯽ ﮐـــــﻪ ﻣﺨﺎﻃﺐ ﻣـــــﻦ ﺗـــــﻮ ﺑﻮﺩﻩ ﺍی …….
ﺗـــــﻮﯾﯽ ﮐـــــﻪ ﺍﮔـــــﺮ میتوانستم ﻧﺸﺎﻧﺖ می داﺩﻡ ﺑﻪ ﻫﻤـــــﻪ ﻭ
می گفتـم :
ﺍﻭ ﺭﺍ ﻧـــــﮕﺎﻩ ﮐﻨﯿـــــد ……..
ﺗﻤـﺎﻡ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﻣـــــﻦ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺧـﻮﺩﺵ ﻧﻤـﯽ ﺩﺍﻧـــــﺪ …….!!!
ســـاده ام مثل کبوتـــر
که به دیــوار تــو عادت دارم
تــو مـرا دانــه دهی یـا ندهی
آب دهی یـــا نــدهی
چون به دیوار تــو عادت دارم...
هر کجا بــال بگیرم به تو بر میگردم.
هر کـجا آب ببینم.هر کجا دانه ببینم
هر کــــجـــا کـــوچ کنم
آشیانم سر این دیوار است
من بــه دیــوار تــو عادت دارم
من بــه این سایه دیوار ارادت دارم
تـو بـه من سنگ زنی یا نزنی من هستم.
تـــو مـــرا آب نــده
تـــو مــرا دانـــه نــده
بـــه خــدا هیچ نــخواهم.
تــو فقط سنگ نــزن.................میرنجم.